محمد امينمحمد امين، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره
الينالين، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

محمدامین و الين عزيزم

روز هايي که مي‌گذرد

روز چهارشنبه عصر وقتي از سر کار به خونه مامان مريم رفتم که شما رو بيارم ديدم خاله زهرا و فاطمه و زن دايي و دايي اکبر همه اونجا هستند و تازه من يادم افتاد فردا سال بابا حسين خدا بيامرزه ، و همه دارند حلوا درست مي کنند و شما هم اونجا بازي مي کردي. البته ميعاد هم اونجا بوده و  به گفته مامان مريم آتيش سوزونده بوديد. روز پنچ شنبه (سال باباحسين) مامان نسرين نگهت داشت.آخه امتحانات خاله الهام شروع شده و مامانم ديگه نمي تونه شما رو نگه داره. قرار بر اين شد که تا هفت تير که خاله الهام کنکورش رو مي ده مامان مريم زحمت نگه داشتنت رو بکشه و و تير و مرداد هم مامان نسرين و بعدش دوباره نوبتي کنند. دستشون درد نکنه. سر خاک همش مي خواستي بري لب آب ؛ با م...
22 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

پسر گلم ديروز هم طبق روال گذشته اولش با ميعاد کلي دعوا کردين. تو ميعاد رو زدي و اونم تو رو هل داد و نزديک بود سرت به لبه در بخوره و کلي گريه شما دو تا .....   خلاصه با خاله اعظم به پارک رفتيم . شما هم سوار تاب شدي و ديگه پياده نمي شدي يه نيم ساعتي شما تاب مي خوردي و شعرش رو هم مي خوندي . تاب تاب عباسي ؛خدا منو ندازي ؛ اگه منو بندازي؛ ديگه نمي آم تاب بازي. سرانجام با کلي زحمت خاله تونست تو را از تاب پياده کنه و رفتيم . من کلي خوابم مي اومد . خاله رو رسونديم مغازه عمو مجيد و ما رفتيم خونه.  گفتي مامان آب بازي حموم. منم بردمت به يک ساعتي توي حموم آب بازي کردي. از اينکه بدنت رو بشورم اصلاً خوشت نمي آد و کلي مي گي نه مامان نه نه...
22 ارديبهشت 1392

عزيز دل ماماني-از جيش گرفتنت در سن يک سال و هشت ماهگيت

للام به گل پسرم. تقريبا يه  10 روز ي مي شه ديگه پوشکت نمي کنم و جيشت رو نمي گي و لي هر وقت مي برمت دستشويي ،جيشت رو مي کني.  البته شروعش خونه مامان نسرينت بود و ماماني همه سعي و تلاششو کرد و به منم گفت تنبلي نکن ، بچه جيشش رو مي گه. بايد ساعتي يه بار ببرش دستشويي. ديشب براي خواب بردمت سرپات گرفتم و چيش کردي و خوابيدي و ساعت 1/30 دقيقه هم سر پات گرفتم و با حالت خواب جيش کردي ولي ساعت 4/30 دقيقه صبح وقتي از خواب بيدارت کردم و بردمت دستشويي . ايستادي و يکي زدي توي صورتم و گفتي : جيش نداري لالا   الهي قربونت برم عشقم .چند شبه که سر جات جيش نمي کني. ولي چيش کردنت توي خواب خيلي سخته. چون همش خوابت مي بره و يادت مي ره...
22 ارديبهشت 1392

سال 92 (سال نو مبارک)

قبل از عيد 91/12/28 به سمت قشم حرکت کرديديم.شب اول کرمان رسيديم و اونجا خوابيديم و از اونجا به سمت سيرجان و حاجي آباد و بندر عباس و قشم حرکت کرديم. خوشبختانه به ترافيک نخورديم.شما گل پسرم هم اصلاً اذيت نمي کردي و فقط هر 3 يا 4 ساعت يکبار مي کفتي جيش نگه مي داشتيم و مي گفتي بابا چوب بده و کلاً يادت مي‌رفت جيش کني و همين که راه مي افتاديدم 10 دقيقه بعد مي گفتي جيش و دوباره روز از نو . حدوداً 3 يا 4 بار ادامه مي دادي تا جيش مي کردي.شب اول توي پارک کروکديل رفتيم و کلي آب بازي کردي (فيلمش رو پاک کردي) شب چهارشنبه سوري رو گذرونديم.(خيلي خوش گذشت).   روز بعد رفتيم بازار که کيف خاله رو دزديدندو توي سال تحويل حالمون اساسي گرفته شد....
11 ارديبهشت 1392

سه شنبه مورخ 91/02/10

سلام پسر خوشگلم جديداً عادت کردي هر روز عصر بري بيرون و اصلاً دوست نداري توي خونه باشي و کلي بدخلقي  مي‌کني و از خونه مامان مريم به هواي باغ مي آي بيرون و مي گي : بريم صحرايه دو ساعتي  با مامان مريم مي ريم و شما با کاميونت کلي بازي مي کني.   آخرش مي ريم خونمون و با هم شام درست مي کنيم. آخه ديشب کتلت درست کردم و تو هم مي خواستي دقيقاً همون کاري رو که من مي کنم تو هم انجام بدي و منم يه کاسه موادش رو بهت دادم و درست مي کردي و به من مي‌گفتي سرخش کن. منم برات سرخش کردم و بهت مي دادم . و تو کلي خوشحال بودي. خيلي خيلي دوستت دارم پسرم ...
11 ارديبهشت 1392
1